دل نوشت...!
دیشب حالم خوب نبود فقط دلم میخواست بنویسم...!
سر سفره نشسته بودم یهو اخبار بچه های غزه رو نشون داد از گرسنگی و تشنگی که تحمل میکنند میگفت
قاشق گذاشتم کنار دیگه دلم نمی خواست غذا بخورم دلم میخواست از سر سفره پاشم برم تو اتاقم گریه کنم اما نشد مادرم ازم خواست تا غذامو تموم کنم دیگه گرسنه نبودم راستش با دیدن تصاویر اونا تو اون وضع اشتهام کور شده بود هر لقمه ای که میخوردم قاطی بغضم میشد داشت گلوم رو میفشرد خفم میکرد
انگار که به جای غذا داشتم بشقابی پراز شیشه رو قورت میدادم از غذا خوردن هیچی نفهمیدم فقط بدون اینکه حرفی بزنم خودمو به اتاقم رسوندم کم کم اشکام از روی گونه هام لغزیدندوپایین افتادن حس خیلی عجیبی داشتم یه لحظه رفتم تو رویا خودمو جای بچه های غزه تصور کردم حتی خیالشم سخت بود چه برسه به یه لحظه تحمل کردن اونجا واقعا دشواره:(
وقتی به این فکر می کنم که من شبا با شکم سیر میخوابم یکی مثل من بدون آب وغذا از گرسنگی وقاروقور شکمش خوابش نمیبره قلبم به درد میاد
دلم میخواد بمیرم وقتی میبینم هیچ کاری از دستم برنمیاد برای هم دینم انجام بدم آخه چرا
چرابایدفقط نظاره گر عکسا فیلمای اونا تو تلویزیون باشیم چرا هیچ کس واسشون کاری نمیکنه آخه چرا اون اسرائیلی های آشغال نابود نمیشن چی میخوان از اون طفل معصوما کم عذابشون دادن، کم کشتنشون
بابا بخدا همچیو ازشون گرفتن دیگه چی میخوان از اون بیچاره ها.....؟!
لعنت به اسرائیل، لعنت به اون نتانیاهو کثیف، لعنت به ترامپ دعا میکنم بچه های غزه از رو جنازتون رد بشن.
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر آمریکا
✍🏻/به قلم :حسنا خسروشاهی