_نوشتم و نوشتم؛ خوانده نشد ..

نوشتم و نوشتم؛ گفته نشد ..

نوشتم و نوشتم؛  پرسیده نشد ..

نوشتم و نوشتم؛ جز دفترم که غمخوار شد؟ ..

نوشتم و نوشتم؛ که جز دفتر بامن و برایم اشک ریخت؟ ..

نوشتم و نوشتم؛ که جز دفتر فهمید دردی که از آن من نیست؟ ..

نوشتم و نوشتم؛ که جز دفتر همه را خواند و دَم از این غم نزد؟ ..

نوشتم و نوشتم؛ درد را گفتم و دفتر همه را شنید و پا به پایم نشست ..

نوشتم و نوشتم؛ دلتنگی را در آغوش دفتر اشک ریختم ..

نوشتم و نوشتم؛ پا به پای دفتر انتظار را کشیدیم ..

نوشتم و نوشتم؛ آرام شدن را دفتر با من تقسیم کرد ..

نوشتم و نوشتم؛ با دفتر گل را تیمار کردیم ..

نوشتم و نوشتم؛ زخمی که خار های گل بر روحم کشید را دفتر پانسمان کرد ..

نوشتم و نوشتم؛ دفتر با من غرق در دریا شد و دستم را رها نکرد ..

نوشتم و نوشتم؛ لحظه هایم را با او شریک شدم ..

نوشتم و نوشتم؛ فهمید دفتر دردم را، لبخند زد و بر آغوش کشید ..

نوشتم و نوشتم؛ از دشت های پروانه گلایه کردم و او نگاهم کرد ..

نوشتم و نوشتم؛ از شیرین ترین غمِ دنیا به او گفتم و شنید مرا ..

نوشتم و نوشتم؛ تمامِ درد را ثبت کرد در دِلش ..

نوشتم و نوشتم؛ از تمامِ نبودنی که تمامِ بودن من است ..

نوشتم و نوشتم؛با دفتر اشک ریختیم و خنده زدیم بر هرچه درد است که میکشیم ..

_من نوشتم از دردِ دل، از دلیلِ دل، از حسرتِ دل، از غمِ دل .. وَ عجب شنونده‌‌یِ با صبوری بود دفتر(:🦋✨

✍🏻/به قلم:حسنا خسروشاهی 

●انجمن داستان نویسی.

https://eitaa.com/joinchat/2564818159C457995904f

 

 

_نوشتم و نوشتم؛ خوانده نشد ..

نوشتم و نوشتم؛ گفته نشد ..

نوشتم و نوشتم؛  پرسیده نشد ..

نوشتم و نوشتم؛ جز دفترم که غمخوار شد؟ ..

نوشتم و نوشتم؛ که جز دفتر بامن و برایم اشک ریخت؟ ..

نوشتم و نوشتم؛ که جز دفتر فهمید دردی که از آن من نیست؟ ..

نوشتم و نوشتم؛ که جز دفتر همه را خواند و دَم از این غم نزد؟ ..

نوشتم و نوشتم؛ درد را گفتم و دفتر همه را شنید و پا به پایم نشست ..

نوشتم و نوشتم؛ دلتنگی را در آغوش دفتر اشک ریختم ..

نوشتم و نوشتم؛ پا به پای دفتر انتظار را کشیدیم ..

نوشتم و نوشتم؛ آرام شدن را دفتر با من تقسیم کرد ..

نوشتم و نوشتم؛ با دفتر گل را تیمار کردیم ..

نوشتم و نوشتم؛ زخمی که خار های گل بر روحم کشید را دفتر پانسمان کرد ..

نوشتم و نوشتم؛ دفتر با من غرق در دریا شد و دستم را رها نکرد ..

نوشتم و نوشتم؛ لحظه هایم را با او شریک شدم ..

نوشتم و نوشتم؛ فهمید دفتر دردم را، لبخند زد و بر آغوش کشید ..

نوشتم و نوشتم؛ از دشت های پروانه گلایه کردم و او نگاهم کرد ..

نوشتم و نوشتم؛ از شیرین ترین غمِ دنیا به او گفتم و شنید مرا ..

نوشتم و نوشتم؛ تمامِ درد را ثبت کرد در دِلش ..

نوشتم و نوشتم؛ از تمامِ نبودنی که تمامِ بودن من است ..

نوشتم و نوشتم؛با دفتر اشک ریختیم و خنده زدیم بر هرچه درد است که میکشیم ..

_من نوشتم از دردِ دل، از دلیلِ دل، از حسرتِ دل، از غمِ دل .. وَ عجب شنونده‌‌یِ با صبوری بود دفتر(:🦋✨

✍🏻/به قلم:حسنا خسروشاهی 

●انجمن داستان نویسی.